جستجوگر در این تارنما

Wednesday 29 June 2016

چاره او - سعدی

چند بشاید به صبر دیده  فرو دوختن؟
خرمن ما  را نماند  حیله  به جز سوختن
گر نظر صدق را نام گنه می‌نهند
حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن
چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق؟
روز دگر بامداد  پاره  بر او دوختن
زهد نخواهد خرید چاره رنجور عشق
شمع و شرابست و شید پیش تو نفروختن
تا به کدام آبروی ذکر وصالت کنیم؟
شکر خیالت هنوز می‌نتوان توختن
لهجه شیرین من پیش دهان تو چیست؟
در نظر آفتاب مشعله افروختن
منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند
چاره او خامشیست یا سخن آموختن


Wednesday 22 June 2016

ثبت جهانی مثنوی مولوی

اگر چه پیشِ خردمند، خامشی ادب است
 به وقتِ مصلحت آن‌ به که در سخن کوشی
 دو چیز طیرهِ عقل است، دم فرو بستن
 به وقتِ گفتن و گفتن به وقتِ خاموشی

دیگر بار فرصتی دست داد تا سخنانی را که مدت هاست در دل داشتم سرانجام بر زبان آرم هر چند که مناسبتی را که به سببش اکنون این مینویسم، خوشایند نمیدانم.
 مسئله مربوط به ثبتِ  اثر یکی‌ از بزرگان  در فهرستِ میراثِ فرهنگی‌ِ سازمانِ یونسکو میباشد.
 پیشتر از هر چیز ابراز دارم که قلبا با این سخنِ برخی‌ از بزرگان که می‌گویند چنین مشاهیری برایِ همه جهانیان میباشند موافقم ولی‌ همزمان به این مطلب اشاره می‌کنم که در فهرستِ میراثِ فرهنگ بشریِ سازمانِ یونسکو خاستگاهِ این عزیزان درج و ثبت میشود و بزرگ فرقی است میان از و برای. برای چیزی یا از چیزی.
 ثبت و درج چنین موارد و  هم نه‌ برایِ ماست که ما امروزه راستیها را هنوز میدانیم یا بهتر بگویم موظف میباشیم که بدانیم، بلکه برایِ آیندگان میباشد که هنوز نیامده اند و ما نیز ندانیم که آیا آنها خواهند دانست یا نه. بنابر این  ساختنِ شناسنامه فرهنگی‌ِ اشتباه و یا همکاری در ساختنِ شناسنامهِ فرهنگی‌ِ اشتباه و یا اجازه دادن به ساختنِ شناسنامهِ فرهنگی‌ِ اشتباه به هیچ روی جایز نباشد که بس گمراه کننده است و بحرانِ هوویت و ضعفِ شخصیتِ اجتمایی‌ را سبب گشته و همزیستیها را نهایت دشوار گرداند هر چند که مقصد در آغاز رفع مناقشات بی سبب و بی پایه بوده باشد.
 اخیرا اقدام به ثبتِ فرهنگی‌ جهانی مثنوی معنوی اثرِ مولانا جلال الدینِ بلخی به عنوانِ میراثِ  فرهنگی مشترکِ ایران و ترکیه که از سوی رئیس سازمان اسناد ایران بحث بر انگیز شده و جنجال به پا کرده به حدی که رئیسِ جمهورِ کشورِ دوست و همسایه نیز در عملی‌ متقابل پیشنهادِ ثبتِ اثر بلخی را به عنوانِ میراثِ مشترکِ فرهنگی‌ِ افغانستان و ترکیه را نموده است که به همان اندازه نادرست میباشد که اقدامِ  مدیرِ ایرانی  ناصواب بود.
 بحث کردنِ مفصل و مبسوط در موردِ چنین مواردِ حساس و پر اهمیت که قاعدتا میبایست از سویِ بزرگانِ فرهنگی‌ِ کشورهایِ ذیربط انجام گشته و مردم را نیز آگاه نماید  چیزی نیست که بتوان آنرا در یک وبلاگ مانندِ این آغاز کرد و به پایان رساند، از آنرو به انجامش در اینجا نکوشم و تنها به یکی‌ دو مورد که شاید فراموش شده باشند اشارت کرده و نوشته را با اختتامیه ای به پایان رسانم.
 موضوعاتی که در چنین به ثبت رساندنهایی میبایست بی‌ هیچ گونه درنگ و تردیدی موردِ توجه قرار بگیرند ( و اینها حدِ اقل‌ها هستند نه‌ همهِ آنها ) به قرارِ زیرند :
 ۱ – بیان نمودنِ واضح و روشنِ تعریفِ حوزه فرهنگی‌ ایران که محدوده جغرافیاییِ کشورِ کنونیِ ایران تنها بخشی از آن‌ و نه‌ همه آن‌ میباشد، این حوزه فرهنگی‌ مشتمل بر کشورهایِ تاجیکستان، افغانستان، بخشِ بسیار بزرگی‌ از ناحیه قفقاز، بخشِ بزرگی‌ از آسیایِ میانه، نواحیِ کرد نشین و سر انجام کشورِ ایرانِ کنونی نیز میباشد. هیچیک از این کشورها نیز به تنهایی وارث آن نه بوده و نه هست و نه خواهد بود.

 ۲- موجودیت، تمامیت و سرحد‌هایِ کلیه کشورهایِ حاضر در قلمرویِ جغرافیاییِ حوزهِ فرهنگی‌ِ ایران، به رسمیت شناخته شده‌ و از سوی همه کشورهای حوزه فرهنگی ایران قابلِ احترام و بدور از تعرض شناخته می‌شوند.

 ۳ – برایِ ثبتِ فرهنگی‌ِ جهانی‌ِ بزرگان این حوزه فرهنگی تنها کافیست که مبدا آنها و تعلقشان به حوزه فرهنگی‌ ایرانی ذکر گردد. بر این اساس بطورِ مثال، رودکی، فرزانه خجندی، لایق شیرعلی، بانو صفی آوا، اعظم خجسته و و و و تاجیک و متعلق به حوزه فرهنگی‌ِ ایرانی، مولوی، رابعه بلخی، سنایی، ناصرخسرو، خوشحال خان ختک، عبدالرحمن پژواک، خلیل الله خلیلی و و و افغان و متعلق به حوزه فرهنگی‌ ایرانی، فردوسی، خیام، خواجوی کرمانی، باباطاهر، پروین اعتصامی، فریدون مشیری، معینی کرمانشاهی، عماد رام خراسانی  و و و  ایرانی و متعلق به حوزه فرهنگی‌ ایرانی، نظامی گنجه ای و متعلق به حوزه فرهنگی ایرانی میباشند. 

همه این بزرگان نیز از یکدیگر به نیکی یاد کرده اند و خط تفریق میان خود نکشیده اند.

 ۴ – اصلِ وفات یافتنِ شخصی‌ در یک کشورِ بخصوص الزاما به معنایِ تعلق داشتن به حوزه فرهنگی‌ِ آن‌ کشور نمیباشد. بسیاری از فلاسفه و ادبایِ یونان زمین هم خارج از حوزه فرهنگی‌ یونان به خاک سپرده شدند ولی‌ هیچ کشوری مدعیِ متعلق شناختنِ آنها به خود نمیباشد.
هراکلیتوس فیلسوف یونانی که در ایونیه ( باختر کشور ترکیه امروزی) بدنیا آمد و هم در آنجا بمرد را امروزه کسی ترک نمیگوید و نمیشناسد بلکه یونانی اش میدانند و میخوانند. 
هیپوناکسHipponax  یونانی که از دست شروران جزیره افه سوس به کلازومنی واقع در آسیای صغیر برفت و هم در آنجا بمرد را همگان متعلق به حوزه فرهنگی یونان میدانند و یونان هم در مقام تقسیمش با دیگران بر نمیآید. 
زنون اله آئی  Zenon  فیلسوف یونانی از فلاسفه پیش سقراطیان یونان که در جنوب ایتالیای کنونی بدنیا آمده و در شهر سیراکوس سیسیل جهان را بدرود گفت، ایتالیا از آن خود نمیداند و نیازی نیز ندارد که بداند زیرا خود به اندازه کافی فرهنگ قوی و فلاسفه و سرایندگان و نامداران دیگر دارد.
پس محدوده های جغرافیای سیاسی امروزه آنقدر قدرتمند نمیباشند که بتوانند حقایق تاریخی را بکنار رانند.

 ۵ – خسران و از دست دادنِ مکاتبی  فرهنگی‌ مانندِ مکتبِ هرات و یا حلقه بلخ چیزی نیست که حوزه فرهنگی‌ِ ایران بتواند آنرا تحمل نموده و با چیز دیگری جایگزین کند همانطور که فقدانِ بزرگان حوزه‌هایِ فرهنگی‌ِ نیشابور و تبریز و اصفهان یا بخارا و مرو و خیوه و گنجه  و و و  برای حوزه فرهنگی ایران غیرِ قابلِ تصور میباشند. بنابراین شناساندنِ بیغرضانه و صحیحِ آنها در کّل و در جزئیات از جمله الزامات برایِ ادیبانِ حوزه فرهنگی ایرانی  میباشد.

 در پایان بیان می‌کنم که این وبلاگ و شخصِ من خود را در مقامی نمی‌یابیم که تعیینِ تکلیفِ فرهنگی‌ برایِ کسی‌ انجام دهیم ولی‌ در مقامی می‌یابیم که از حقِ فردیِ خود استفاده نموده و اعتراضاتِ شدیدِ خود را از تلاش در نحوهِ به ثبت رساندنِ اشتباه مانند آثارمولوی عنوان نمائیم.
آرزومندم تا چنین مواردی را فرهنگیان کشورها و نه دولتمردان بعهده گرفته و راهنمائی و راهگشائی نمایند.

Monday 13 June 2016

معیارها

پرسید: گفته بودی هر چیزی را در گیتی‌ قیمتیست و مردمان بر اساسِ آن‌ و به معیارِ آن‌ سنجشِ خود نمایند و گزینشِ خود را انجام دهند که به این روی روند یا آن‌ روی و دیگران نیز این دانند و عرضه‌هایِ خود را بر اساسِ آن تقاضا تنظیم کنند.
گفتم : بلی، گفته ام.
پرسید: هنوز هم بر همان نظری؟
گفتم بیشتر از پیش.
پرسید: چرا؟
گفتم: اگر ترا مثالی و شاهدی بیاورم، راحتم میگذاری؟
خندید و گفت آری.
گفتمش : میدانی که بتازگی مسابقات فوتبال جام ملتهای اروپا در فرانسه آغاز شده و چهارهفته هم بدرازا میکشد.
گفت : آری.
گفتم : بنا به آمار، قیمتِ بازیکنانِ تیم‌ِ ملی‌ فوتبالِ المان که در جامِ ملت‌هایِ اروپا بازی میکنند، چیزی حدودِ ۲۶۰ میلیون یورو میباشد.
مردمکِ چشمانش از شدتِ شگفتی بزرگ شدند.
ادامه دادم، در این بازیها ۱۶ تیم‌ شرکت دارند و هر تیم‌ حدودِ ۱۸ بازیکن دارد.
اگر قیمتِ هر تیم‌ِ ملی‌ِ شرکت کننده را بطورِ گمانی ۱۸۰ میلیون یورو در نظر بگیریم با حسابِ ۱۶تیم متشکل شده از ۲۸۸ بازیکن سر جمع، میشود ۲،۸۸ میلیارد یورو. یعنی هر بازیکن بطورِ متوسط  ۱۰ میلیون یورو ارزش دارد و  بر رویِ چمن می‌دود.
امروز روزِ جهانی‌ِ کودکانِ کار میباشد. کودکانی که شاید در تمامی عمر خویش رویهمرفته هزار یورو را به چشم نبینند ولی پیوسته از سن شش سالگی از آنها کار کشیده میشود تا کسانی اجناسی به بهای نازل خریداری کنند. کسانیکه حتی به این کالاها هیچ نیازی ندارند ولی با وجود این با سماجت تمام آنها را میخرند و برروی بهای نازل این اجناس شدیدا تاکید دارند.  آیا تو امروز در اخبارهای این کشوری که ما ساکن آن هستیم چیزی در موردِ کودکانِ کار و شرایط سخت زندگی ایشان شنیدی و یادی از آنها شد؟
ناباورانه مرا نگریست و گفت: نه‌.
پرسیدم: مگر نه‌ اینستکه از بعد از ظهر همه در موردِ فوتبال سخن گویند؟
گفت: بلی.
گفتمش: کودکان کار زیاد هستند و ایشان را بها اندک است و فوتبالیستها اندکند و ایشان را خریدار بسیار و مگر نشنیده ای که  سعدی گفته :
گر در همه شهر یک سر نیشتر است
بر پای کسی رود که درویش تر است
با آنهمه راستی که میزان دارد
میلش طرفی بود که زر بیشتر است
به یکدیگر نگریستیم. من آسوده خاطر بودم که دستکم برایِ چندی این گفتگو را دیگر با هم نخواهیم داشت.



Friday 10 June 2016

گمانه زدن

داشتم آرام آرام خودم را برایِ رسیدنِ آخرِ هفته آماده می‌کردم که نمیدانم چرا ناگاه به این فکر افتادم که بروم  در اخبارِ اینترنتی و کمی جویای حال اوضاع و احوالِ جامعه شوم.
تازگیها یاد گرفتم که با خواندن تیتر مقالات تا حدی تشخیص بدم که خواندنِ بقیه اش وقت تلف کردن است یا اینکه میتوان به خواندن ادامه داد. ولی‌ باز هم گاهی‌ از سرِ کنجکاوی و یا بخاطر اینکه تیترِ مقاله را به اندازه کافی‌ موشکافی نکرده بودم، مقالاتی میخوانم که از آغاز بدنبال خواندنشان نبودم.
یکی‌ از چیز‌هایی‌ که این اواخر از سرِ کنجکاوی خواندم ماجرایِ بحث و جنجالی بود که بر سرِ رنگِ پوستِ آقایِ دکاپریو که قرار است نقشِ مولانایِ بلخی یا رومی ( مولانا از خود با هر دو عنوان یاد میکند ) را بازی کند، در گرفته بود. خیلی‌ جالب بود. در این میان برخی نیز شاکی از این بودند که چرا چنین نقشی را به یک آسیایی نمیدهند. البته بنظر شخصی من همان بهتر که به فردی مانند دکاپریو بدهند که نقش ها را با مهارت بازی میکند. بگذریم. برگردیم به گفتگو بر سر رنگ پوست جلال الدین بلخی که در پایان نتیجه دیگری میخواهم بگیرم.
برخی‌ می‌گفتند که مولانا چونکه از بلخ میاید پس یقینا که مانند دیگر اهالیِ افغانستان  رنگِ پوستِ آفتاب خورده تری داشته که البته منطقی بنظر میرسد هر چند که قطعی نتوان شمردش. گروهِ دیگر میگفتند چونکه به او رومی می‌گفتند پس میبایست چونان رومیها سپید پوست تر میبوده و از اینرو سپید چهره بودنِ دکاپریو مشکلی‌ ایجاد نمیکند.
من نیز حیران در میان، اینگونه دلیل و برهان آوردنها را میخواندم و به خواندن ادامه میدادم بدون اینکه بفهمم رنگ پوست آقای دکاپریو چرا میبایست اینهمه مهم باشد، آنهم در صنعت سینما که بسادگی رنگ رخ و شکل چهره را دگرگون میسازند.
از همه جالبتر اما اظهارِ نظرِ فردی بنام رضا اصلان مشاورِ استودیویِ فیلمِ والت دیزنی به نظرم رسید که گفته بود این بحث در موردِ فیلمِ یک شاهزاده پارسی‌ و نقشِ جک گیلنهال که دستان را بازی میکرد هم پیش آمد ولی‌ از آنجا که ایرانی‌ها آریائی هستند اگر شما برای رسیدن به دوران پارس اسطوره ای ۱۷۰۰ سال به عقب بازگردید مشاهده می‌کنید همه ایرانی‌ها شبیهِ جک گیلنهال بوده اند.
داستانِ یک شاهزاده پارسی، دورانِ حسن صباح  که نزدیک به نهصد و پنجاه سالِ پیش زندگی‌ میکرد را نشان میداد و مولوی نیز حدودا ۸۰۰ سالِ پیش میزیست و نه‌ ۱۷۰۰ سالِ پیش.  در این هر دو زمانِ امتزاجِ اقوام در ایران صورت گرفته بودند. اینگونه استدلال کردن منطقِ  مناسب و پسندیده و پخته ای از سویِ اقایِ اصلان به نظر نمیرسید که در جراید نقل قول  و به آن استناد گردد.
همزمان خبرِ دیگری خواندم مبنی بر اینکه در تهران روزانه چهار نوزادِ معتاد به دنیا میاید و جمعیتِ کیفریِ ایران سالانه ۱۰% رشد می‌کند و این در حالیست که جمعیتِ ایران سالانه دارد کم میشود. در این زمینه  اما من هیچ گفتگو و تبادل نظری از سوی دیگران مشاهده نکردم و بحث و استدلالی هم انجام نگرفت.
به این نتیجه رسیدم که بسیاری از ما بهتر است که از میزانِ استدلالاتِ خود کم کنیم و بر میزان مطالعاتمان بیفزائیم و نیز بسنجیم که کدام مطلب خوانده شده از سوی ما ارزش بیشتری برای به گفتگوی عمومی گذاشتن دارد و این امر مربوط به قشر و طبقه اجتمایی‌ و تحصیلی‌ِ خاصی  در محدوده جغرافیایی خاصی‌  نمیشود بلکه همگی‌ باید کوشش کرده و از آن‌ پیروی کنیم.

کسانی که پر میگویند هیچگاه به خود فرصت نمیدهند تا بشنوند که در دل دیگران چه میگذرد بنابراین احتمال گمان بیخود زدنشان زیادتر میشود.



Wednesday 8 June 2016

چند گفته زیبا

کیفیت یعنی، انجام دادنِ کارِ درست زمانیکه زیرِ نظر نباشی‌.
هنری فورد

کسی‌ که برایِ خود این توان را نگاه دارد که زیبایی‌ را بشناسد، هرگز پیر نمیشود.
فرانتس کافکا

از سنگ‌هایی‌ که بر سرِ راهِ انسان نهاده می‌شوند هم میتوان بنایِ زیبا ساخت.
یوهان ولفگانگ فون گوته