جستجوگر در این تارنما

Sunday 27 July 2014

گفتارهای برگزیده برای ماه مرداد

همیشه سکوت نشانه‌ی تاییدِ گفتارِ طرفِ مقابل نیست، گاهی نیز نشانه‌ی قطعِ امید از سطحِ شعور اوست...!
میشل فُوکو

مي توان حقيقتي را دوست نداشت، اما نمي توان منكر آن شد.
ژان ژاك روسو


Monday 21 July 2014

هزار باده ناخورده - اقبال لاهوری

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است
چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست
قبای زندگیش از دم صبا چاک است
اگر ز رمز حیات آگهی، مجوی و مگیر
دلی که از خلش خار آرزو پاک است
به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی
چو خش مزی که هوا تیز و شعله بی‌باک است


Sunday 13 July 2014

گفتارهای برگزیده برای این ماه

معمولا زمانیکه احساسات پرسشی را مطرح میکنند، شخص پاسخ دادن را بیشتر به قلبش واگذار میکند تا به مغزش.

زیباترین روش برای بیان نظری جدی، گفتن دوستانه آن نظر همراه با کمی چاشنی مزاح میباشد.


Thursday 10 July 2014

دوست یا شریک، هیچکدام یا هردو؟

چندیست که در کشور آلمان که یکی از دوستان و متحدان آمریکا بشمار میرود پرونده جدیدی باز شده که انظار را بخود جلب نموده است.
پرونده جاسوسان آمریکایی که در این کشور به جاسوسی در زمینه های گوناگون میپرداختند. در ابتدا هر دو طرف کوشش میکردند تا ماجرا را بگونه ای پنهان نگاه دارند، سوگندها خورده شدند، وعده ها داده شدند، خنده ها کرده شدند و مزاح ها رد و بدل گشتند اما فشار جراید و همچنین چند نفر از احزاب اقلیت باعث گردیدند تا پرونده باز مانده و دادگاه ماجرا را پیگیری کند. یکی از سران سابق سازمان جاسوسی آمریکا بعنوان شاهد به دادگاه خوانده شد و او نیز شهادت داد که بلی ما اینکار را در گذشته کردیم و حال هم میکنیم.
بدنبال آن یکنفر از بلندمرتبگان امنیتی آمریکا از آلمان اخراج شد. تا اینجای داستان را که گفتم تنها خواستم به یک موضوع برسم.
در گفتگوهای گوناگونی که میان بلند پایگان دو کشور و مطبوعات بین المللی انجام گرفت، بر روی یک نکته تاکید ورزیده شد.
دو کشور شریک یکدیگر هستند. واژه دوست کمتر بکار گرفته شد.
و حقیقتا نیز اگر بر واژه شریک تاکید ورزیم، همانا میان شرکا مواظب بودن و تجسس امری معمول است. هیچ شریکی خود را دربسته در اختیار شریک دیگر قرار نمیدهد و پیوسته منافع خود را مد نظر دارد. در مورد دوست اینچنین نیست. از همه بهتر آنستکه که دوستی شریک باشد. این البته پندارم که بسیار کم پیش آید بخصوص در عصر حاضر.

اینجا تنها میخواستم تفاوت میان تعبیر دوست و شریک را مطرح کرده باشم. همین.



Tuesday 8 July 2014

برزیل و رویای قهرمانی فوتبال جهان

دویست میلیون مردم برزیل کمابیش آرزوی قهرمانی کشورشان را در  جام جهانی فوتبال در برزیل داشتند. آمارها میگویند که این کشور تا سی و دومیلیارد دلار مستقیم یا غیر مستقیم سرمایه گذاری کرده تا این بازیها در برزیل انجام گیرند. ساختن استادیومهای ورزشی برای انجام این مسابقات چندان بی دردسر هم نبود و مردمی را (غالبا بومیان این کشور را) آواره و دربدر و حلبی نشین شهرها ساخت، جایی که کارشان به دریوزگی کشیده شد و میشود. زیر پوشش برگزاری بازیها به دیگر دغاها نیز دست زدند و پیوسته مردم را با فکر قهرمانی کشورشان مشغول میداشتند.
دیشب قهرمان در کشور خویش در برابر چشمان شگفت زده همه جهانیان هفت بریک بازی و قهرمانی را از دست داد.

خرابیهای ناشی از انجام این بازیها و دیگر کارهایی که به موازات آن در برزیل انجام شد (زدن درختان جنگلهای آمازون، بستن سدهایی که دیگر مناطق جنگلی را زیرآب میبرد و و و ...) از دست نرفتند و باقی ماندند و باقی میمانند. پیشتر از این انسانهایی در این کشور به نان شب محتاج بودند و امروزه از تعدادشان نه تنها کم نشده بلکه بر آن افزون نیز گشته است.


Saturday 5 July 2014

از دیوان شمس تبریزی

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها؟
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا؟
گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و ظن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا
گر رانده ای آن منظرم بستست از او چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا


Friday 4 July 2014

داستان واقعی لشکرِ گمشدهِ کمبوجیه؟

هرودوت تاریخ نگارِ یونانی برایِ ما از لشکری بالغ بر ۵۰ هزار نفر خبر میدهد که ۷۵ سال پیش از او یعنی‌ در سالِ ۵۲۴ پیش از زایشِ مسیح بناگاه در دشتی گم شدند. اینجا منظور سربازانِ کمبوجیه پادشاهِ هخامنشیِ ایران هستند که به دشتِ سیوا گسیل گشته بودند تا انتقامِ شاه را از کاهنِ معبدِ آمون بگیرند. گویا که کاهن پایانِ کارِ کمبوجیه را پیشگویی کرده و این کار شاهِ بزرگ را خوش نیامده بود. لشکر به جنگ روان گشت امّا در نیمه راه توفانِ شنی‌ همه لشکرِ شاه را در خود فرو برد.
سالها و سده‌ها باستان شناسانِ کشورهایِ گوناگون با داشتن نسخه‌ای از نبشتهِ هرودوت در دست در جستجویِ این لشکرِ گمشده بودند. گراف لاسلو الماسی یکی‌ از آنها بود. انجمنِ نشنال جئوگرافیک مخارجِ جستجویِ گروهی از متخصصین را برایِ یافتن بقایایِ لشکرِ گمشده متقبل شد و همچنین دانشگاهِ هارواردِ آمریکا به اقدامی مشابه دست زد.
خبرنگارانِ امورِ باستانی، حادثه جویان و گنج جویانی که به امیدِ یافتنِ گنجی و یا چیزِ با ارزشی بودند، همه و همه معتقد گشته بودند که لشکرِ کمبوجیه را توفانِ شنی‌ مهیب در خود چنان فرو برده است که دیگر یافته نمیشود.
بتازگی یک مصر شناسِ هلندی بنام اولاف کاپر  Olaf Kaper  از دانشگاه لایدن  Universität Leiden توانسته که معمایِ گم شدن این لشکر را حل کند.
کاپر میگوید این توفانِ شنی‌ که سده هاست همه را بخود مشغول کرده، هرگز وجود خارجی نداشته است.
کاپر اضافه می‌کند، مسببِ نابودیِ ایرانی‌ها شخصی‌ بنامِ پتوباستیسِ سوم  Petubastis III  نام داشت نه‌ توفانِ شن. او که یکی‌ از اشرافِ سلسله بیست و پنجم بود و منطقه تانیس را زیرِ دستِ خود داشت، اندکی‌ پس از گشایشِ مصر بدستِ کمبوجیه و بر انداختنِ سلسله بیست و پنجم به مقاومت و پایداری در برابرِ ایرانیان دست زد.  پتوباستیس توانست که با لشکری به مراتب کمتر از لشکرِ کمبوجیه، ایرانیان را به سختی شکست داده و نابود نماید.
اندکی‌ پس از آن‌ کمبوجیه درگذشت و داریوشِ بزرگ بر جایش نشست. داریوش بزودی به سرکوبیِ مخالفین و برقراریِ نظم در پهنه کشورش دست زد و از آن‌جمله بود، مصر و یاغیانش که دو سال پس از شکستِ لشکرِ کمبوجیه، دوباره تسخیر گشت امّا این‌بار بطورِ کامل.
جریانِ شکستِ لشکرِ کمبوجیه برایِ داریوش چنان ناگوار و شرمناک بود که داستانِ توفانِ شن را ساخت، داستانی‌ که هرودوت هم گولِ آنرا خورد و سده‌ها باستان شناسان را با آن‌ به صحرا فرستاد.
در کنفرانسی که دو هفته پیش در همین زمینه در دانشگاهِ لایدن انجام گرفت، کاپر عنوان کرد که در این داستان سه‌ چیزِ عمده و شگفت انگیز وجود دارد.
نخست اینکه تعدادِ سربازانی که هرودوت گزارش داده (۵۰۰۰۰ نفر) بسیار بالاست. کسی‌ که میخواهد از صحرا گذر کند، اینکار را با چنین تعدادِ زیادی از سربازان انجام نمیدهد بلکه گروهِ کوچکتری را می‌فرستد که تامینِ نیازشان آسان تر باشد.
دوم نقطه اعزامِ نیروویِ گسیلیست. تبن، جایی‌ که لشکر از آنجا اعزام گشت، اصلا نزدیکِ به مرکزِ شورش نبود، کسی‌ که بخواهد به واحه سیوا برود، بهتر است که از ممفیس این کار را انجام دهد.
نکته سوم، مرگِ لشکریان توسطِ توفانِ شن میباشد. کاپر میگوید یک توفان شن با وجود اینکه بسیار ناراحت کننده است ولی‌ به همان اندازه میتواند ۵۰ هزار سرباز را بابود کند که یک رگبارِ بسیار تندِ باران در شمالِ کشور آلمان.
در صحرا چیزهایِ دیگری سببِ مرگِ لشکری به این بزرگی‌ می‌شوند و نه‌  توفان شن. چند دانه شن نمیتوانستند لشکری به این بزرگی‌ را به آن دنیا بفرستد، آنهم لشکری که به جنگ‌هایِ صحرایی کاملا وارد و به فنونِ آن‌ آشنا بوده است.
آقایِ کاپر بطورِ اتفاقی به چنین نتیجه های‌ی رسید.او حلِ این معما را در صحرا نیافت بلکه هنگامیکه در واحه داخلا در امحایدا  مشغولِ کاووش در معبدی بود نظرش به نامِ شخصی‌ که معبد بنامش درست شده بود جلب گردید و این شخص کسی‌ نبود بجز پتوباستیسِ سوم.
در گاهِ باستان رسم بود که معبد را پادشاهان یا به مناسبتِ پیروزی در جنگی و یا به سببِ نزدیکی‌ جستن با کاهنین میساختند. این کاپر را متقأعد کرد که داخلا ستاد و مرکزِ عملیاتیِ پتوباستیس بوده و او از آنجا  شورش‌هایِ خود را برنامه ریزی و آغاز میکرده است.
کاپر میگوید جدال و کشمکشِ میا‌‌نِ کمبوجیه و  معبدِ سیوا هرگز وجودِ خارجی‌ نداشته و لشکرِ کمبوجیه به سویِ داخلا روان شده بود و نه‌ سیوا.
دو سال پس از آن‌ داریوش شورشِ منطقه داخلا را سرکوب کرد و برایِ اینکه دیگر از آنجا شورشی سرزمینش را تهدید نکند به ترمیم و دگر سازی و اصلاحِ ساختارِ کشاورزی و اجتمایی‌ِ آنجا دست زد. پس از آن‌ مردمان آسوده گشتند.
باوجودیکه تعاریف و اشارات منطقی یک و دو آقای کاپر توضیح دهنده خیلی از پرسشهای مطرح نشده هستند ولی نکته سوم بمیان گذاشته شده خود معماگونه میباشد. پرسشی که در پایان باقی‌ میماند، اینستکه چرا داریوش با وجودِ کارهایِ مثبت و پیروزش میبایستی چنان شرمنده شده باشد که حقایق را چنان واژگون جلوه دهد که تاریخنگاری چون هرودوت را ۷۵ سال پس از خود به اشتباه اندازد؟

در گاه باستان و حتی امروزه هم سیاستمداران و پادشاهانی که کاری مثبت انجام داده باشند کوشش میکنند تا آنرا با آب و تاب فراوان بگوش بقیه برسانند و نه اینکه با ساختن داستانی دروغین رد پای  موفقیتها و اعمال خویش را چنان پاک کنند که از خود ایشان نیز نامی برده نشده و نظرها بکل بسوی دیگری متوجه گردند.