جستجوگر در این تارنما

Friday 4 July 2014

داستان واقعی لشکرِ گمشدهِ کمبوجیه؟

هرودوت تاریخ نگارِ یونانی برایِ ما از لشکری بالغ بر ۵۰ هزار نفر خبر میدهد که ۷۵ سال پیش از او یعنی‌ در سالِ ۵۲۴ پیش از زایشِ مسیح بناگاه در دشتی گم شدند. اینجا منظور سربازانِ کمبوجیه پادشاهِ هخامنشیِ ایران هستند که به دشتِ سیوا گسیل گشته بودند تا انتقامِ شاه را از کاهنِ معبدِ آمون بگیرند. گویا که کاهن پایانِ کارِ کمبوجیه را پیشگویی کرده و این کار شاهِ بزرگ را خوش نیامده بود. لشکر به جنگ روان گشت امّا در نیمه راه توفانِ شنی‌ همه لشکرِ شاه را در خود فرو برد.
سالها و سده‌ها باستان شناسانِ کشورهایِ گوناگون با داشتن نسخه‌ای از نبشتهِ هرودوت در دست در جستجویِ این لشکرِ گمشده بودند. گراف لاسلو الماسی یکی‌ از آنها بود. انجمنِ نشنال جئوگرافیک مخارجِ جستجویِ گروهی از متخصصین را برایِ یافتن بقایایِ لشکرِ گمشده متقبل شد و همچنین دانشگاهِ هارواردِ آمریکا به اقدامی مشابه دست زد.
خبرنگارانِ امورِ باستانی، حادثه جویان و گنج جویانی که به امیدِ یافتنِ گنجی و یا چیزِ با ارزشی بودند، همه و همه معتقد گشته بودند که لشکرِ کمبوجیه را توفانِ شنی‌ مهیب در خود چنان فرو برده است که دیگر یافته نمیشود.
بتازگی یک مصر شناسِ هلندی بنام اولاف کاپر  Olaf Kaper  از دانشگاه لایدن  Universität Leiden توانسته که معمایِ گم شدن این لشکر را حل کند.
کاپر میگوید این توفانِ شنی‌ که سده هاست همه را بخود مشغول کرده، هرگز وجود خارجی نداشته است.
کاپر اضافه می‌کند، مسببِ نابودیِ ایرانی‌ها شخصی‌ بنامِ پتوباستیسِ سوم  Petubastis III  نام داشت نه‌ توفانِ شن. او که یکی‌ از اشرافِ سلسله بیست و پنجم بود و منطقه تانیس را زیرِ دستِ خود داشت، اندکی‌ پس از گشایشِ مصر بدستِ کمبوجیه و بر انداختنِ سلسله بیست و پنجم به مقاومت و پایداری در برابرِ ایرانیان دست زد.  پتوباستیس توانست که با لشکری به مراتب کمتر از لشکرِ کمبوجیه، ایرانیان را به سختی شکست داده و نابود نماید.
اندکی‌ پس از آن‌ کمبوجیه درگذشت و داریوشِ بزرگ بر جایش نشست. داریوش بزودی به سرکوبیِ مخالفین و برقراریِ نظم در پهنه کشورش دست زد و از آن‌جمله بود، مصر و یاغیانش که دو سال پس از شکستِ لشکرِ کمبوجیه، دوباره تسخیر گشت امّا این‌بار بطورِ کامل.
جریانِ شکستِ لشکرِ کمبوجیه برایِ داریوش چنان ناگوار و شرمناک بود که داستانِ توفانِ شن را ساخت، داستانی‌ که هرودوت هم گولِ آنرا خورد و سده‌ها باستان شناسان را با آن‌ به صحرا فرستاد.
در کنفرانسی که دو هفته پیش در همین زمینه در دانشگاهِ لایدن انجام گرفت، کاپر عنوان کرد که در این داستان سه‌ چیزِ عمده و شگفت انگیز وجود دارد.
نخست اینکه تعدادِ سربازانی که هرودوت گزارش داده (۵۰۰۰۰ نفر) بسیار بالاست. کسی‌ که میخواهد از صحرا گذر کند، اینکار را با چنین تعدادِ زیادی از سربازان انجام نمیدهد بلکه گروهِ کوچکتری را می‌فرستد که تامینِ نیازشان آسان تر باشد.
دوم نقطه اعزامِ نیروویِ گسیلیست. تبن، جایی‌ که لشکر از آنجا اعزام گشت، اصلا نزدیکِ به مرکزِ شورش نبود، کسی‌ که بخواهد به واحه سیوا برود، بهتر است که از ممفیس این کار را انجام دهد.
نکته سوم، مرگِ لشکریان توسطِ توفانِ شن میباشد. کاپر میگوید یک توفان شن با وجود اینکه بسیار ناراحت کننده است ولی‌ به همان اندازه میتواند ۵۰ هزار سرباز را بابود کند که یک رگبارِ بسیار تندِ باران در شمالِ کشور آلمان.
در صحرا چیزهایِ دیگری سببِ مرگِ لشکری به این بزرگی‌ می‌شوند و نه‌  توفان شن. چند دانه شن نمیتوانستند لشکری به این بزرگی‌ را به آن دنیا بفرستد، آنهم لشکری که به جنگ‌هایِ صحرایی کاملا وارد و به فنونِ آن‌ آشنا بوده است.
آقایِ کاپر بطورِ اتفاقی به چنین نتیجه های‌ی رسید.او حلِ این معما را در صحرا نیافت بلکه هنگامیکه در واحه داخلا در امحایدا  مشغولِ کاووش در معبدی بود نظرش به نامِ شخصی‌ که معبد بنامش درست شده بود جلب گردید و این شخص کسی‌ نبود بجز پتوباستیسِ سوم.
در گاهِ باستان رسم بود که معبد را پادشاهان یا به مناسبتِ پیروزی در جنگی و یا به سببِ نزدیکی‌ جستن با کاهنین میساختند. این کاپر را متقأعد کرد که داخلا ستاد و مرکزِ عملیاتیِ پتوباستیس بوده و او از آنجا  شورش‌هایِ خود را برنامه ریزی و آغاز میکرده است.
کاپر میگوید جدال و کشمکشِ میا‌‌نِ کمبوجیه و  معبدِ سیوا هرگز وجودِ خارجی‌ نداشته و لشکرِ کمبوجیه به سویِ داخلا روان شده بود و نه‌ سیوا.
دو سال پس از آن‌ داریوش شورشِ منطقه داخلا را سرکوب کرد و برایِ اینکه دیگر از آنجا شورشی سرزمینش را تهدید نکند به ترمیم و دگر سازی و اصلاحِ ساختارِ کشاورزی و اجتمایی‌ِ آنجا دست زد. پس از آن‌ مردمان آسوده گشتند.
باوجودیکه تعاریف و اشارات منطقی یک و دو آقای کاپر توضیح دهنده خیلی از پرسشهای مطرح نشده هستند ولی نکته سوم بمیان گذاشته شده خود معماگونه میباشد. پرسشی که در پایان باقی‌ میماند، اینستکه چرا داریوش با وجودِ کارهایِ مثبت و پیروزش میبایستی چنان شرمنده شده باشد که حقایق را چنان واژگون جلوه دهد که تاریخنگاری چون هرودوت را ۷۵ سال پس از خود به اشتباه اندازد؟

در گاه باستان و حتی امروزه هم سیاستمداران و پادشاهانی که کاری مثبت انجام داده باشند کوشش میکنند تا آنرا با آب و تاب فراوان بگوش بقیه برسانند و نه اینکه با ساختن داستانی دروغین رد پای  موفقیتها و اعمال خویش را چنان پاک کنند که از خود ایشان نیز نامی برده نشده و نظرها بکل بسوی دیگری متوجه گردند.


No comments: