جستجوگر در این تارنما

Tuesday 8 April 2014

زمانیکه دروغ به تعهدی اجباری برای شخص مبدل میگردد

در کشورهای آلمانی زبان و شاید در دیگر کشورها نیز بسیاری از کسان نام کارل مای را شنیده اند. او نویسنده موفق سری کتابهایی بنام داستانهای وینیتو و سفری به کردستان وحشی بود که بزودی نامی گشتند و از آنها حتی فیلم تهیه شد. کارل مای میان سالهای 1842 تا 1912 زندگی کرد.
کارل مای پیوسته به خواننده های خود این احساس را میداد که بیشتر داستانهایی را که در کتابهایش تعریف میکند خود نیز بگونه ای تجربه کرده است. اینکه او در آمریکا بوده و با سرخپوستان و خرس قهوه ای درآویخته و و و... حقیقت اینستکه امروزه ما میدانیم   کارل مای درغگویی با تجسمات بسیار فعال بیش نبوده که توانسته بود چنان متبحرانه از این عادت خویش بسود خود استفاده نماید که در زمان حیاتش برای مدتی هم نامی گشت و هم براثر فروش کتابهایش پولدار شد بطوریکه تا دهه ها کمتر کسی متوجه این جریان گشت. نامبرده هیچگاه سفری به آمریکا نداشته بود و همه این سفرها تنها در تخیلات او صورت گرفته بودند. اما چنانچه گفته شد، کارش را با چنان مهارتی انجام میداد که خواننده پیوسته و بیصبرانه منتظر شنیدن دروغهای بعدیش بود. دیر زمانی  حتی به ماجراهای تعریف شده در کتابش استناد میگشت.
پروفسور دکتر هارالد فرایبرگر  مدیر و سرپرست کلینیک روانشناسی و روانکاوی دانشگاه گرایفسوالد آلمان میگوید : دروغ گفتن ازعادات طبیعی انسانهاست. انسانی که در عمرش دروغ نگفته باشد وجود ندارد. دروغ گفتن همیشه هم بد نیست. گاهی دروغی کوچک میتواند روابط انسانها تحکیم بخشد. اما او نمیگوید که دروغ گفتن را بایستی اصل و مبدا قرار داد. فرایبرگر تنها واقعیاتی را که در زندگی روزمره انسانها وجود دارند تشریح نموده.
اما زمانیکه شخصی پیوسته با دروغهای خویش اطرافیانش را فریب داده و کوشش میکند که با ناراستی ها تحت تاثیر خود  قرار دهد، پزشکان از واقعه افسانه فریب اغراق آمیز  یا  Pseudologia phantastica  سخن میگویند.
غالبا حس خودکم بینی در گروهی از دروغگویان بتدریج چنان زیاد میباشد که اینان مجبور میشوند دامنه دروغگویی خود را پیوسته بزرگتر نمایند. آنها کوشش مینمایند تا با تعریف کردن داستانهایی از خود ساخته و خودپرداخته نزد دیگران تصویر بهتر و دلخواهتری از خود ارایه نمایند.
با گذشت زمان تعریف کردن این دروغها تعهداتی را برای دروغگوی نیز بدنبال میآورد. برای نمونه مجسم کنید شخصی که پیوسته خود را شناگری ماهر معرفی مینماید اما در واقع اصلا شنا کردن بلد نیست دیگر نمیتواند با دیگران به استخر یا به کنار دریا برود زیرا در اینجایها بلافاصله رازش فاش میگردد پس در اینجا او مجبور یا به محدود کردن خود میگردد که با جمع به این اماکن نرود و یا با بهانه ها و دلایلی کوشش در برگرداندن رای دیگران از رفتن به استخر و کناردریا میکند.
همه اینها میتوانند بخشی از یک شخصیت نارسیستی باشند و کسی که این چنین کوشش مینماید تا نگاره بهتری از خود عرضه کند در واقع در درون خویش از کم ارزش بودن شخصیت خود آگاه و از آن در عذاب است.
هرچند که افراد این گروه بطور سیستماتیک و عادتا دروغ میگویند اما پیوسته نیز دروغ گفتن خود را با تمام نیرو و توان خویش پنهان نگاه داشته و جدا مانع از آشکار گشتن آن میگردند زیر بر کریه بودن این رفتار خویش آگاهند از اینرو میتوان گفت که اینان بنوعی عذاب وجدان نیز گرفتارند.
بزرگترین ترس این گروه برملا گشتن دروغهایشان و از دست دادن محبوبیت ایشان نزد دیگران است. محبوبیتی که بعضا تنها توسط پخش ناراستی ها برای دیگران کسب شده اند. بهمین سبب این گروه از دروغگویان پیوسته میکوشند تا شنوندگان خود را مجذوب و بگونه ای وابسته بخود نگاه دارند.
گروه دیگری از دروغگویان آنان میباشند که گمراه کردن دیگران و دروغ گفتن به آنها هیچگونه عذاب وجدانی برایشان فراهم نمیکند. اینها افرادی هستند که اهل فن آنها را افرادی با شخصیتهای مخدوش و ضد اجتماعی مینامند.
افراد این گروه به قوانین اجتماعی کمتر پایبند میباشند و امکان بزهکار و خلافکار اجتماعی گشتن ایشان نیز بسیار بیشتر از دیگران میباشد. فرایبرگر که بعنوان متخصص و مشاور امور روانی خلافکاران برای دادگاههای آلمان نیز کار میکند، بخش بزرگی از پژوهشهای خود را به دروغگویی متخلفین اختصاص داده. او میگوید که 60 درصد از ایشان پس از انجام جرم ادعا میکنند که عمل خلاف خود را بیاد نمیآورند.
با توجه به موقعیت و وضع روانی مجرم و نسبت به علت و چگونگی وقوع جرم نحوه برخورد و مداوای روانی این دروغگویان نیز متفاوت است.
روانکاوان کوشش میکنند یا ارزش شخصیتی آنها را نزد خودشان بالا ببرند تا ایشان هم در برابر خود شرمنده گردند و هم اینکه بالاخره دریابند که دیگر انسانها ایشان را علیرغم ضعف های شخصیتی و یا فیزیکی که دارند، راحت تر میتوانند تحمل نمایند تا با دروغ.
پزشکان میگویند زمانی از رفتار بیمارگونه دروغگویان سخن بمیان آورده میشود که اینان با دروغهای بی امان خود موجبات ضرر زدن به خود و یا دیگران را فراهم میآورند.
فرایبرگر معتقد است که مرز میان دروغگویی در حد ابتدایی و دروغگویی بیمارگونه بسیار بسیار نازک است و گذر کردن از آن بسیار سریع اتفاق میافتد و معمولا چون اتفاق افتاد بازگشت به آسانی میسر نیست. چیزیکه باعث شگفتی میباشد اینستکه علت بوجود آمدن این موضوع تقریبا همیشه یکسان است.
گروهی از ایشان میخواهند ناخودآگاه خود را بهتر جلوه دهند و گروه دیگر بسیار آگاهانه کوشش دارد تا با پخش دروغ موقعیت خود را نزد جامعه، محیط کار، دوستان و غیره بهتر نماید.
با گذشت سالها و مشاهده موارد گوناگون و مقایسه آنها با یکدیگر و درکنار هم قرار دادن مشابهات، فرایبرگر به این نتیجه رسید که دستکم  بیش از چهل درصد دروغهای آگاهانه در جامعه تنها توسط پنج درصد افراد جامعه پخش میشوند و دیگران نیز ناخودآگاهانه در انتشار بیشتر این دروغهای آگاهانه از سوی دروغگویان سهیم میگردند. این نظریه فرایبرگر سال گذشته توسط پژوهش مستقلی که از سوی دانشگاه آمستردام هلند در همین زمینه انجام گرفته بود، تائید گشت.
در محیط کار دروغ گفتن آسانتر است تا در زندگی معمولی اما در محیط کار امکان فاش گشتن دروغ ها نیز بیشتر میباشد زیرا همکاران و به اصطلاح رقبا هیچگونه مانعی برای خود نمیبینند که در صورت فاش گشتن دروغی، بلافاصله آنرا به اطلاع دیگران برسانند و بدینوسیله موقعیت خود را در محیط کار نزد دیگر همکاران و روسا بهتر نمایند. در اینجا رقیبی رقیبی را کنار میزند و از این عمل نه تنها احساس ناراحتی نمیکند بلکه دیگران را تا حدی مدیون خویش میپندارد، زیرا ایشان را از تبعات دروغ های یک همکار نجات داده، هر چند که مسئله سود شخصی مستقیم و یا غیر مستقیم درمیان بوده باشد.
در زندگی شخصی بواسطه وجود بستگی ها، روابط، ملاحظات، علایق شخصی و حفظ شخصیتهای خانوادگی این فاش گشتنها با مشکلات بزرگ و بسیار به سختی و کندی انجام میپذیرد و حتی بعضا پس از فاش گشتن خود شخص فاش کننده را هم عذاب میدهد.  در چنین مواقعی کم نیستند مواردی که به افسردگی افراد منجر میگردند.
برخود جدی با اینگونه دروغگویان و بهبود ایشان را میتوان از روانشناسان و روانکاوان انتظار داشت ولی حتی خود روانشناسان و روانکاوان مقر به این موضوع هستند که گروهی از این دروغگویان حتی در طی مدت  مداوا در پی این هستند که خود پزشک را فریب دهند. پی بردن به این ترفند دروغگویان که عمدتا نیز تنها در برابر روانکاوان قرار دارند، بهمین آسانی نیز میسر نیست چه نه این دروغگویان تازه کار هستند و نه اینکه روانکاوان از همان ابتدا از اصل ماجراهای تعریف شده توسط این دروغگویان مطلع میباشند.

یکی از این روانکاوان میگوید: زمانیکه بر ما مسلم گردد که شخص مورد مداوا بدنبال گمراه کردن ما هم میباشد، احساس غریبی بما دست داده و میزان تمایل ما را برای مداوای بیماری که قلبا مایل به بهبودی نیست در حد بسیار زیادی پایین میآورد.


No comments: