جستجوگر در این تارنما

Tuesday 15 October 2013

سگ و آینه، یک داستان کوتاه هندی

سگی کوچک در کشور هند زندگی میکرد که در خیابانها از این کوچه به آن کوچه میرفت و گاهی نیز اگر فرصتی دست میداد برای یافتن غذایی وارد خانه هم میشد.
روزی سگ توانست که وارد کاخی شود که درآن اتاقهای فراوان و گوناگونی قرار داشتند. یکی از این اتاقها تالار آینه بود. همه دیوارهای آن را آینه ها پوشانده بودند. سگ وارد این اتاق شد و بمحض ورود خود را در برابر دهها و صدها سگ دیگر که در واقع نماهای خود او بودند، یافت. سگ جسور گشت و به پارس کردن پرداخت و با کمال شگفتی مشاهده کرد که آنها نیز به پارس کردن و حمله آوردن پرداختند. این عمل ایشان سگ را خشمگین ساخت بطوریکه به پارس کردن و حمله آوردن بیشتر پرداخت. نماهای او نیز بهمین پرداختند. سگ این کار را بقدری ادامه داد تا سرانجام ناتوان بر زمین افتاد و مرد.
سالها پس از آن سگ دیگری به همان تالار وارد شد. با دیدن نماهای خود، او هم فکر کرد که در میان سگهای دیگری ایستاده و از اینرو شروع کرد به تکان دادن دم خویش. سگها بهنگام شاد بودن دم خویش را تکان میدهند. آنها هم دم خویش را تکان دادند. سگ به نزدیک آینه ها رفت و آنها را بویید. سگهای دیگر که در واقع نماهای خود او بودند نیز نزدیک آمدند و او را بوییدند.

سرانجام سگ خوشنود و شاد تالار آینه را ترک کرد و به راه خویش رفت.


No comments: