جستجوگر در این تارنما

Wednesday 30 January 2013

سروده ای از ملک الشعرای بهار



یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را

یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را

یا که غبار پات را نور دودیده می کنم
یا به دو دیده می نهم پای تو نور دیده را

یا به مکیدن لبی جان به بها طلب مکن
یا بستان و باز ده لعل لب مکیده را

کودک اشک من شود خاک‌نشین ز ناز تو
خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟

چهره به زر کشیده‌ام، بهر تو زر خریده‌ام
خواجه! به هیچ‌کس مده بندهٔ زر خریده را

گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی
کی ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکیده را؟

بانوی مصر اگر کند صورت عشق را نهان
یوسف خسته چون کند پیرهن دریده را

گر دو جهان هوس بود، بی‌تو چه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود، طایر پر بریده را

جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم
ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را

بوالعجبی شنیده ام، چیز ندیده دیده ام
این که فروغ دیده ام،دیده کند ندیده را

خیز، بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوی قصهٔ ناشنیده را





No comments: